-
من از صدای تو بیزارم
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 14:24
من از صدای تو بیزارم من از سکوت پر هیاهو بیزارم من از این مهمان خانه به ظاهر زندگی بیزارم از خودم می پرسم چرا شعر بی واژه؟ چرا حرف بی صداست؟ چرا درد پر گریه ؟ چرا مرگ شکل ماست؟ شبی که گور کنی در ذهن من قبر می کند من در آن لحظه سیمای نعشه ای می بینم که فریادش در حجم گورش خاموش می شود که ناله اش را فقط خاک درونش حبس می...
-
دیوانه
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:18
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت در آن هنگامه جان خویش را سوخت همه خکسترش را باد می برد وجودش را جهان از یاد می برد تو همچون آتشی ای عشق جانسوز من آن دیوانه مرد آتش افروز من آن دیوانه آتش پرستم در این آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این چنین دیوانگی ها که می خندم به آن فرزانگی...
-
پرستش
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:17
ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را با او بگو حکایت شب زنده داریم با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین آگه شود ز رنج من و عشق پاک من هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی ای چنگ غم ، که از تو به جز...
-
بعدازمن
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:15
مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرکشی هم فشاندی گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی
-
گل خشکیده
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:14
بر نگه سرد من به گرمی خورشید می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنه این چشمه ام چه سود خدا را شبنم مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه تنها چه اشک ها فشاندم وان...
-
شباهنگ
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:14
باور نداشتم که گل آرزوی من با دست نازنین تو بر خک اوفتد با این همه هنوز به جان می پرستمت یا الله اگر که عشق چنین پک اوفتد می بینمت هنوز به دیدار واپسین گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست غافل که من به جز تو خدایی نداشتم اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست گوید به من : هر آنچه که او کرد...
-
سرگذشت گل غم
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 02:10
تا در این دهر دیده کردم باز گل غم در دلم شکفت به ناز بر لبم تا که خنده پیدا شد گل او هم به خنده ای وا شد هر چه بر من زمانه می ازود گل غم را از آن نصیبی بود همچو جان در میان سینه نشست رشته عمر ما به هم پیوست چون بهار جوانیم پژمرد گفتم این گل ز غصه خواهد مرد یا دلم را چو روزگار شکستی هست می کنم چون درون سینه نگاه آه از...
-
باخود
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 01:53
در پهنای بی کرانه تفکر از خویش به کیش خواهم رسید تا از دالان پرخروش محبت اب حضور را برداشت کنم و در این میان جبیره ی فراق را بر دل خواهم زد و به مثال چوک و هزاردستان در بهشت اشتیاق نغمه ی اشنایی را سر خواهم داد و با گامهای سره به دنبال تلالو زرنگار انتظار از پل جنون راهی جزیره مجنون خواهم گشت و سوار بر بادهای بی اقلیم...
-
ای معجزه خاموش
جمعه 26 مهرماه سال 1387 01:03
طعم خیس اندوه اتفاق افتاده یک آه خداحافظ یک فاجعه ساده خالی شدم ازرویا حسی من وازمن بود یک سایه شبیه من پشت پنحره پژمرد ای معحزه خاموش یک حادثه روشن شو یک لحطه فقط یک آه همجنس شکفتن شو ازروزن این کنج خاکستری پرپر مشغول تماشای ویران شدن من شو برگردبه برگشتن ازفاصله دورم کن یک خاطره بامن باش یک گریه مرورم کن ازگرگراین...
-
پیامی از آن سوی پایان
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 14:33
اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است بالهامان سوخته ست ، لبها خاموش نه اشکی ، نه لبخندی ،و نه حتی یادی از لبها و چشمها زیرک اینجا اقیانوسی ست که هر بدستی از سواحلش مصب رودهای بی زمان بودن است وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی همه خبرها دروغ بود و همه ایاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم بسان گامهای بدرقه کنندگان...
-
مرداب
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 14:23
شب ها ، در آبگینه ی مرداب های سبز آنجا که نیزه های جگن رفته تا به ماه آنجا که ماهیان درخشان لعلگون چشمان گشوده اند به تاریکی سیاه آنجا که عطر وحشی گل های آبزی پیچید در مشام خدایان تیرگی آنجا که شهد روشن مهتاب آسمان بر زهر شام تیره گرفتست چیرگی آنجا که ماه می شکند در دهان موج چون قرص آتشی که در آب افکند شرار آنجا که...
-
آی آدم ها
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 14:21
آی آدم ها آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان. یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید. آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید که گرفت استید دست ناتوانی را تا توانایی بهتر را پدید آرید. آن زمانی...
-
بوسه
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 14:19
در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله یی بی پناه می خندید شرمنک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت سایه یی روی سایه یی خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه یی لغزید بوسه یی شعله زد میان دو لب
-
چه آرزوها
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 14:16
درآمد چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چها که می بینم و باور ندارم چها ،چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم مویه حذر نجویم از هر چه مرا برسر اید گو در اید ، در اید که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم برگشت به فرود اگرچه باور ندارم که یاور ندارم چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم مخالف سپیده سر زد و من خوابم نبرده...
-
خدایا...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 13:22
خدایا...من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
-
ناله ای در سکوت
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 13:17
زین محبسی که زندگی اش خوانند هرگز مرا توان رهایی نیست دل بر امید مرگ چه می بندم دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است این زندگی که می گذرد آرام این شام ها که می کشدم تا صبح وین بام ها که می کشدم تا شام مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است این لحظه های مستی و هشیاری این شام ها که می گذرد در خواب و آن...
-
::.با خویشتن نشستن در خود شکستن:.:
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 13:09
نه نه نه این هزار مرتبه گفتم نه دیگر توان نمانده توانایی در بند بند من از تاب رفته است شب با تمام وحشت خود خواب رفته است و در تمام این شب تاریک تاریک چون تفاهم من با تو انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند گفتی امیدهاست در نا امید بودن من اما این ابر تیره را نم باران نبود و نیست این ابر تیره را سر باریدن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 12:53
-
:*:*:*. قصه ی شهر سنگستان.:*:*:*
شنبه 20 مهرماه سال 1387 14:18
دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در ردامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با هم دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم دو تنها رهگذر کفتر نوازشهای این آن را تسلی بخش تسلیهای آن این نوازشگر خطاب ار هست : خواهر جان جوابش : جان خواهر جان بگو با مهربان...
-
:::..کوچه...::
شنبه 20 مهرماه سال 1387 14:14
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
افسانه زندگی
جمعه 19 مهرماه سال 1387 00:32
همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک خنجرم ، آبداده از زهرم اندکی دورتر ! که سر تا پا کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم لب منه بر لبم ! که همچون مار نیش در کام خود نهان دارم گره بغض و کینه یی خاموش پشت این خنده در دهان دارم سینه بر سینه ام منه ! که در آن آتشی هست زیر خکستر ترسم آتش به جانت اندازم سوزمت پای تا به سر یکسر مهربانی...
-
:::من مرغ آتشم:::
جمعه 19 مهرماه سال 1387 00:23
من مرغ آتشم می سوزم از شراره این عشق سرکشم چون سوخت پیکرم چون شعله های سرکش جانم فرو نشست آنگاه باز از دل خکستر بار دگر تولد من آغاز می شود و من دوبارهخ زندگیم را آغاز می کنم پر باز می کنم پرواز می کنم
-
::.زنده یادفروغ فرخزاد..::**دیوشب**
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 23:36
لای لای ای پسر کوچک من دیده بربند که شب آمده است دیده بر بند که این دیو سیاه خون به کف ‚ خنده به لب آمده است سر به دامان من خسته گذار گوش کن بانگ قدمهایش را کمر نارون پیر شکست تا که بگذاشت بر آن پایش را آه بگذار که بر پنجره ها پرده ها را بکشم سرتاسر با دو صد چشم پر از آتش و خون میکشد دم به دم از پنجره سر از شرار نفسش...
-
::::..وداع..::::
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 23:33
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید حال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند باد وصال ناله می لرزد می رقصد...
-
سیاوش کسرائی
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 15:02
دوست داشتن ما شقایق کوهستان های وطنمان را داریم و هر که را که تاب این آتش رویان را در سینه دارد ما شقایق ها را دوست داریم و روییدن و بالیدنشان را و به شباهنگامی چنین پاسداری شان را گرد آمده ایم ما گل ها را دوست داریم و نه تنها گلها ی گلخانه را که گلهای وحشی خوشبو را هم و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را هر که...
-
**حمیدمصدق**
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:59
وقتی که بامدادان مهر سپهر جلوه گری را آغاز می کند وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را با ناز و کرشمه ز هم باز می کند آنگه ستاره سحری در سپیده دم خاموش می شود آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام
-
***شقایق***
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:51
فریاد سرخ فام بهارانم سرکش گرهای قلب خک گیرانده شب چراغ پریشانم فریاد سرخ فام بهارانم برخاسته ز سنگ با من مگو ز حادثه می دانم آری که دیر نمی مانم اما به هر بهار سرودم را چون رد خون آهوی مجروح بر هر ستیغ سهم می افشانم آنگاه عطر تلخ جوانم را با بال بادهای مهاجم تا ذهن دشتهای گمشده می رانم
-
::::::::::::سیاوش همیشه جاویدان::::::::::::
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:13
فهرست اشعار < شاعران نامی معاصر < ورودی > سیاوش کسرائی به سرخی آتش به طعم دود ای واژه خجسته آزادی با این همه خطا با این همه شکست که ماراست ایا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟ خواهی شکفت ای گل پنهان خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟ ایا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟ ای دانه نهفته ایا درخت تو روزی در این...
-
********زنده یادحمیدمصدق********
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:04
بشکن طلسم حادثه را بشکن مهر سکوت از لب خود بردار منشین به چاهسار فراموشی بسپار گام خویش به ره بسپار تکرار کن حماسه خود تکرار چندان سرود سوگ چه می خوانی ؟ نتوان نشست در دل غم نتوان از دیده سیل اشک چه می رانی ؟ سهرابمرده راست غمی سنگین اما غمی که افکند از پا نیست برخیز رخش سرکش خود زین کن امید نوشداروی تو از کیست ؟...
-
::::...شب وهوس...:::
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 14:00
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمیاید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی اید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دامهای روشن چشمانم می خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم مغروق این جوانی معصوم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و همآغوشی می خواهمش در این شب...