اشعارشاعران

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت*هرکجاوقت خوش افتادهمان جاست بهشت*دوزخ ازتیرگی درون تو بود*گردرون تیره نباشدهمه دنیاست بهشت

اشعارشاعران

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت*هرکجاوقت خوش افتادهمان جاست بهشت*دوزخ ازتیرگی درون تو بود*گردرون تیره نباشدهمه دنیاست بهشت

دیوانه

یکی دیوانه ای آتش بر افروخت در آن هنگامه جان خویش را سوخت 
همه خکسترش را باد می برد 
 وجودش را جهان از یاد می برد 
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز 
من آن دیوانه مرد آتش افروز 
من آن دیوانه آتش پرستم 
در این آتش خوشم تا زنده هستم 
بزن آتش به عود استخوانم 
که بوی عشق برخیزد ز جانم 
خوشم با این چنین دیوانگی ها 
که می خندم به آن فرزانگی 
به غیر از مردن و از یاد رفتن 
غباری گشتن و بر باد رفتن 
 در این عالم سرانجامی نداریم 
 چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم 
لهیبی همچو آه تیره روزان 
بساز ای عشق و جانم را بسوزان 
بیا آتش بزن خکسترم کن 
مسم در بوته هستیی زرم کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد