اشعارشاعران

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت*هرکجاوقت خوش افتادهمان جاست بهشت*دوزخ ازتیرگی درون تو بود*گردرون تیره نباشدهمه دنیاست بهشت

اشعارشاعران

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت*هرکجاوقت خوش افتادهمان جاست بهشت*دوزخ ازتیرگی درون تو بود*گردرون تیره نباشدهمه دنیاست بهشت

::.با خویشتن نشستن در خود شکستن:.:

نه نه نه 
 این هزار مرتبه گفتم نه 
 دیگر توان نمانده توانایی 
در بند بند من 
 از تاب رفته است 
 شب با تمام وحشت خود خواب رفته است 
و در تمام این شب تاریک 
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را 
 تکرار می کند 
 گفتی 
 امیدهاست 
 در نا امید بودن من 
 اما 
 این ابر تیره را نم باران نبود و نیست 
 این ابر تیره را سر باریدن 
انسان به جای آب 
 هرم سراب سوخته می نوشد 
گلهای نو شکفته 
 این لاله های سرخ 
گل نیست 
 خون رسته ز خک است 
 باور کن اعتماد 
 از قلبهای کال 
 بار رحیل بسته 
 و مهربانی ما را 
 خشم و تنفر افزون
 از یاد برده است 
 باورنمی کنی ؟
که حس پک عاطفه در سینه مرده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد